نمایشنامهی از قبیلهی باران
کتاب حاضر دربردارنده نمایشنامه کوتاهی است که برای کودکان و نوجوانان تدوین شده و اینک بخشی از آن درج میگردد : مادر :ای وای دختر، حواسم را پرت کردی .این صدای کلنگ چاجویی است که بر چاه خشکیده خانهمان میکوبد . دختر :ولی مادر آن چاه که بعد از مرگ پدر خشکیده ! مادر :این مرد آن چنان مصمم به درون چاه رفت که مرا یارای بیان این مطلب نبود . گفتم لابد از زیر سنگ سیاه هم که شده، آب یرون میکشد . دختر :فرض که این گونه باشد و او بتواند به سحر عیسوی یا به نفس احمدی آب از چاه بکشد .مزد دستش را از کجا میآوری؟ ما که سکهای در بساط نداریم ...