ما گم شدیم: مجموعه داستانهای کوتاه
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
توی تاکسی نشستهام، چشم به بیرون است و ناخودآگاه گوشم به گفتگوی مسافرهای دیگر که مثل همیشه، زود با هم آشنا میشوند و تا فرصت از دست نرفته، فوری همه درد دلهایشان را رو میکنند و فحش و بد و بیراههایشان را نثار زمین و زمان و یا ندرت صحبت شیرین و خندهداری پیش میکشند و کمی شادی - هرچند موقت - جور میکنند.