شیر رنگارنگ
داستانهای حیوانات / داستانهای تخیلی / داستانهای آموزنده
یکی از روزها، شیرکوچولو داشت با دوستش آفتابپرست حرف میزد. آفتابپرست حیوان باهوشی بود که میتوانست رنگش را به سرعت عوض کند. شیر کنجکاو بود و میخواست بداند او چطور این کار را انجام میدهد. آفتابپرست در جوابش گفت که من فقط روی آنچیز مینشینم و همانموقع رنگم عوض میشود، شیر فکر کرد این کار راحتی است و تصمیم گرفت چیز خوشرنگی پیدا کند و ببیند چطور رنگش عوض میشود. اما درگیر ماجراهایی شد که کودکان گروه سنی «ب» در این کتاب مصور میخوانند.