والدو و جزیره اسرارآمیز
داستانهای کودکان و نوجوانان
کتاب مصور حاضر، داستانی است که با زبانی ساده و روان برای کودکان نگاشته شده است. در این داستان آخرین روز مسافرت مایکل بود و همچنان داشت باران میبارید. مایکل کنار پنجره نشسته بود و بیرون را تماشا میکرد، خیلی دلش میخواست یکبار دیگر کنار ساحل برود و بازی کند اما باران شدیدی میبارید و اصلاً قطع نمیشد. مایکل فکر میکرد کار درست و عاقلانهای نیست که در این هوا بیرون برود و بازی کند. و اما انگار والدو جور دیگری فکر میکرد او رفت و لباس کفش و چتر مایکل را آورد و هردو از خانه بیرون رفتند.