سفر تنهایی
معلم روستایی که تمام رویایش نویسنده شدن است در ابتدای سال تحصیلی جدید همراه همسر و دو فرزندش به روستایی اعزام میشود که مردمش در نهایت فقر زندگی میکنند و از داشتن برق و وسایل بهداشتی و حمام و... محروم هستند. معلم به علت احساس وظیفه و انساندوستی با مشکلات روستاییان درگیر میشود، اما برای بسیاری از آنها راه حلی وجود ندارد: دعواهای طایفهای، زد و خورد، قتل و.... آنقدر برای مردم و برای نوشتن و تدریس وقت گذاشته که خانوادهی خویش را به دست فراموشی سپرده است. تمام وجودش رنج شده و همیشه دنبال راه حلی برای مشکلی جدید میگردد. از روستا و مردمش گذشته، مدرسه و بچهها نیز برایش دردسرساز و مشکلآفرینند. با همهی اینها زمان میگذرد و سال تحصیلی به پایان میرسد. معلم با خانوادهاش به شهر خودشان بازمیگردند. پس از چند روز که وی برای ساماندهی به دفترهای مدرسه و انجام آخرین کارهایش به روستا بازمیگردد، یک روز عصر برای رسیدگی به وضع خانوادهای به منزلشان رفته و در یک لحظه غفلت از بالکن جلوی اتاق به پایین پرت شده و میمیرد.