چمدان خالی سنگین
در این مجموعه 19 داستان کوتاه فراهم آمده که عناوین برخی از آنها عبارت است از: قرار نبود عاشق بشم، آفتاب زیر ابرها بود، کیف کوچکم سنگینتر از چمدان بود، قبلا نمیدیدم، ویولون توی جعبه، دمپاییها صدا نداشتند، راز دفتر وکالت پرونده نداشت، و خورشید سرخ شده بود. برای مثال در "قبلا نمیدیدم" راوی از این که به اجبار پدر به کلاس ساز رفته و نیز از عدم علاقهی خود به نواختن ساز سخن میگوید. در پایان نیز استاد ساز شهریهی کلاس را زیاد کرده و پدر راوی به علت عدم تمکن مالی، راوی را از ادامهی یادگیری ساز منصرف میکند. به تصریح راوی: "بابام گفت: دیگر نمیخواهد برود و من توی دلم گفتم آخجون و بعد بابام ساز را به دیوار آویزان کرد که باز وقت و بیوقت برش دارد و خاکش را پاک کند".