پیرمرد عاشق
در روی تپهها و بهتر است بگوییم کوهها، خانههایی قرار داشت. نام آنجا روستای هاجین بود. از وسط روستا رودخانهای میگذشت و مردمانش هم دل و با صفا بودند. من برای گذراندن دورة خدمت معلمی به آنجا رفته بودم. همیشه مدینة فاضلهای را در تفکراتم تصور میکردم که شبیه همان روستای هاجین بود. من در آنجا به مدینة فاضلة ذهنم رسیده بودم. اما افسوس که زمان خدمتم در آنجا به سررسید و به دامان خانوادهام بازگشتم. اما یک روز پس از آمدن من از آنجا زلزله و رانش زمین، تمام روستا و مردمانش را در زمین فرو برد. و این طور شد که مدینة فاضلة من، به ناکجاآباد در زیرزمین تبدیل شد. مجموعة حاضر علاوه بر بخشی از خاطرات جنگ، مشتمل بر داستانهای کوتاهی است که داستان مذکور تحت عنوان «کوه» یکی از آنهاست. سودای قبرستان؛ دشتبان؛ شب چلة فقرا؛ و خر باهوش برخی دیگر از عناوین داستانها هستند.