داستانهای دلنشین ایرانی
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14 / داستانهای اخلاقی - قرن 14
در دوران فرمانروایی عمر در مدینه، مردی به نوازندگی مشغول بود. او آواز میخواند و به همه نشاط میبخشید. او، همة عمر به این کار مشغول بود تا آن که پیر شد و دیگر کسی طالب ساز و آواز او نبود. همه او را تنها گذاشتند و او دچار تنهایی، فقر و تنگدستی شد. پیرمرد چنگنواز مدتها در گوشهای تنها بود تا آن که امیدش از انسانها قطع شد و دل به خدا سپرد. به همین خاطر شبی به گورستان تاریک، در بیرون شهر مدینه رفت و با خود گفت: برای خداوند ساز مینوازم تا از آن دریای رحمت بیکرانش دستمزدی بگیرم. سپس با تمام وجود چنگ را گرفت و آنقدر نواخت که خسته و ناتوان شد و سر روی چنگش گذاشت و به خوابی عمیق فرو رفت. در همان ساعت، عمر به خواب عمیقی فرو رفت. در میان خواب، سروش غیبی به او گفت که وقتی از خواب بیدار شدی به گورستان برو و هفتصد دینار از بیتالمال به چنگنواز بده. این مقدار دستمزدسازی است که چنگنواز برای خدا به صدا درآورده است. عمر سروش غیبی را عمل کرد. پیرمرد از این که عمری را بیهوده در بیهودگی ساز زده بود، پشیمان شد و توبه کرد و تصمیم گرفت که تنها برای خدا بنوازد. مجموعة حاضر، حاوی داستانهای کوتاه اخلاقی و برگرفته از مثنوی معنوی، سعدی، کلیله و دمنه، سنایی، قابوسنامه، تاریخ بیهقی، چهارمقالة نظامی عروضی و... با عنوانهای زیر است: چشمة ماه، جهانگرد، حق با کیست؟، خشنودی پدر، داروی شیر، دزدان سر گردنه، دوستان همدل، عابد عجول و...