دانی و عید نوروز
داستانهای تربیتی
آخرین روزهای ماه اسفند بود و "دانیال" کوچولو که همه او را "دانی" صدا میکردند، مشتاقانه در انتظار سال نو بود. سرانجام سال نو از راه رسید و دید و بازدیدها شروع شد. یک روز عمو به همراه خانوادهاش برای تبریک عید به خانۀ آنها آمدند. عمو، یک خرس پشمالوی بزرگ، که سرش میچرخید، به دانی هدیه داد. دانی این هدیه را بسیار پسندید و بابت آن از عمو تشکر کرد. چند روز بعد یکی از دوستان مادر دانی برای تبریک سال نو به خانۀ آنها آمد. او پسر کوچکی داشت که خیلی بازیگوش و بیادب بود. او بدون اجازه به اتاق دانی رفت و خرس او را برداشت. دانی چون مطمئن بود او خرس را خراب میکند، سعی کرد خرس را از او پس بگیرد. مادر از دانی خواست که اجازه دهد آن پسر با خرسش بازی کند، اما دانی به حرف مادر گوش نداد و این موضوع باعث شد تا حادثهای رخ دهد که باعث پشیمانی وی شود.