آوانتاژ
داستانهای فارسی - قرن 14
من را به اتاقش راهنمایی کرد. از هیجان نفسم بند آمده بود. آرام در مقابل کمد نشست، یکی از درها را باز کرد و در زیر کوهی از لباس ورزشی که نامرتب توی کشو تلنبار شده بود، بازوبند کاپیتانیاش را بیرون کشید و نشانم داد. اورجینال اورجینال. مثل کفشهایم که دزدیده بودند! هنوز توی فکر کفشها بودم که رخش بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. چند ست بلوز و شورت ورزشی تیم نیرو در رنگهای مختلف. بیشترشان زرد و سورمهای و چندتایی هم نارنجی. راحتتر وارد کمد شدم. انتهای کمد عکس رنگ و رو رفتهای از مجید کائدی چسبانده شده بود که ایمان داشتم برای یک بار، حداقل رخش آن را بوسیده است.