روایت یک رویا
در کتاب، داستانی تخیلی به زبان شعر روایت شده است. ماجرای داستان بدینقرار است، ظلم و ستم دنیا را فرا میگیرد، زیرا همهچیز در سیطرهی حکومت جبار است که هر آوای مخالفی را سرکوب میکرد. به تدریج در میان مردم نیز تفرقه ایجاد شد و هرکس در پی منافع خود بود. در این هنگام مرد دانشمندی که به سلاح گازی مخربی دست یافته بود، به مردم هشدار داد تا دست از نامردمی بردارند و زندگی اصیل انسانی را پی بگیرند، اما سخنان مرد دانشمند بر آنان نیز تاثیر نکرد و او ناگزیر به نابودی آدمها اقدام نمود. در این میان، تنها یک مرد جوان زنده باقی ماند. او روزگار را به تنهایی میگذراند و کوچهها، خیابانها و شهرها را یک به یک میگشت، اما جز ساختمانهای خالی و مصنوعات بشری چیزی نمییافت. تا این که او در شهری دیگر، چند دختر و یک مادر پرصلابت را مشاهده میکند و سرانجام با یکی از آن دختران به نام "یاسمن" عقد زناشویی میبندد. مادر با نصایح خود، از عبرت زندگی پیشینیان و رسم و راه زندگی جدید سخن میگوید و به راهنمایی این دو و دختران دیگر همت میگمارد و بدینترتیب، با گذشت زمان، نسل جدیدی پدید میآید و...