اخگر
در داستان حاضر به تصریح ناشر: "ژنرال هنریک، چهل سال منتظر چنین لحظهای بوده است. تا صمیمیترین دوست دوران جوانیش، کنراد، را در قصر شکارش ببیند. در قصری که هنریک، تمام زندگیاش را در آن گذرانده است. دیدار هنریک و کنراد، فقط یک شب طول میکشد که در طی آن رازی برملا میشود. رازی که ژنرال را دهههاست میآزارد و آن نقش کریستینا، زن جوان و زیبای هنریک در زندگی این دو مرد است. کریستینا چه نقشی داشته است و چرا در آن زمان، کنراد یکباره بعد از شکار، غیبش زده و کسی ندانسته به کجا رفته است؟".