عروس
داستانهای فارسی - قرن 14
«محمد» و «ساناز» یک روز است که ازدواج کردهاند و درست فردای روز عروسی با هم دعوا کرده و محمد مجبور به ترک خانه شده است. محمد که نمیتوانست نه به خانهی پدری و نه به کارخانهی محل کارش برود، درمانده در شهر رانندگی میکرد که ساناز با او تماس میگیرد و او را تهدید میکند که اگر تا 10 دقیقه دیگر خانه نباشد او به خانه پدرش خواهد رفت. محمد در حیرت از رفتار ساناز، تصمیم میگیرد... .