ماجراهای کیتی و میمی: پنج کتاب در یک جلد
در صبح یک روز بهاری، «کیتی» که کلاهش را گم کرده بود از خواهرش، میمی، برای یافتن آن کمک خواست. او میخواست کلاه را برای جشن استفاده کند. آنها به همهی جاهایی که کیتی رفته بود، سر زدند، اما هر چه گشتند نتوانستند کلاه را پیدا کنند. تا این که ایدهی تازهای به ذهن کیتی رسید که باعث شد فردای آن روز، او بزرگترین و زیباترین کلاه جشن را بر سر بگذارد. این داستان به همراه چهار داستان دیگر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.