سجاده: سه داستان کوتاه عرفانی، فلسفی و عاشقانه
داستانهای فارسی - قرن 14
"شبنم" زنی چهل ساله است که پس از 16 سال زندگی مشترک با "طارق" و تحمل عقاید مخالف وی اکنون متارکه کرده است. وی که سالها عقاید مذهبی طارق را پذیرفته، حال میخواهد با خرید سجاده و خواندن نماز به آرامشی دوباره ـ همان آرامشی که در منزل پدری داشته است ـ برسد. او پس از خرید سجاده و سوار شدن در مترو با دوست قدیمیاش، فرشته، برخورد میکند. آن دو پس از گپی دوستانه، از این که در این سالها چه کردهاند سخن میگویند. شبنم در جواب فرشته که میپرسد چه طور شد دوباره به سجاده رسیدی میگوید: "سجاده فقط یک پارچۀ مستطیل شکله و مربع مستطیلهای کوچکتری هم داخلشه و یک مهر گلی کوچک. من دوباره به سجاده رسیدم چون وقتی روی همین پارچۀ مستطیل شکل مینشینم دیگه کسی مزاحم من نمیشه. مثل این که دورم یک دیوار شیشهای کشیده میشه. بیرون از این محدوده، همۀ فضاها و همۀ اونهایی که به من میگن دوستم دارن غریبههایی هستند در قاب و چهرۀ دوست". کتاب حاضر حاوی 3 داستان کوتاه با موضوعات عرفانی ـ فلسفی و عاشقانه تحت این عناوین است: سجاده؛ دختر کولی؛ و پرستوهای مهاجر و مرغ اسیر.