قلب یک زن
داستانهای کوتاه فرانسه - قرن 19م.
«ژاک بانیر» بازیگر نمایشنامه و تراژدی در شهر آوینیون فرانسه بود. او سه سال پیش در تاریخ 1724 در نمایشنامة زیبای ولتر بازی کرد. سپس بازیگری را رها کرد و کارآموز کلیسای ژزویتها شد. او به اجبار خانواده به کلیسا آمد و در خفا و دور از چشم ژزویتها به خواندن نمایشنامه مشغول شد. روزی کمدین معروفی به نام آقای «شامسله» برای اعتراف به آنجا آمد و بعد از رفتن آنها ژاک بانیر نیز اعتراف کرد که به کارهای بازیگری علاقمند است و میخواهد کلیسا را ترک کند. او در مقابل نصحیتهای پدر «سانت» و پدر «موردون» مقاومت کرد. در نتیجه آنها بانیر را به اتاق اندیشههای آزاد بردند. در حقیقت آنجا زندانی تاریک بود که وقتی کارآموزی دچار اشتباه و خطا میشد به آنجا برده میشد تا بتواند در تنهایی گرسنگی و تشنگی، به تصفیة افکار از وسوسههای شیطانی بپردازد. در آیین کلیسا بازیگری مطرود بود. بانیر در اتاق اندیشههای آزاد به تنهایی به اجرای نمایشنامه پرداخت و راه فراری یافت و به سوی شهر بازیگران نمایشنامه گریخت و سرنوشت خود را تغییر داد.