جنگ و صلح شیر قهوهای و شیر نقرهای
سفره - آداب و رسوم / داستانهای حیوانات
دو شیر که با هم پسرعمو بودند، در عین حال هرکدام خود را سلطان جنگل مینامیدند، به خاطر علاقه به قدرت و حکومت بر جنگل، سخت مشغول جنگ با همدیگر بودند و پا درمیانی هیچ حیوانی را برای آشتی کردن قبول نمیکردند. روزی جنگل آنها به علت نامعلومی آتش گرفت. آن دو شیر آنقدر با هم جنگ کردند که مجروح شدند و در آتش سوختند. این دو شیر هرکدام دو فرزند دختر و پسر داشتند و قبل از مرگ، هرکدام به پسرهایشان وصیت کردند که راه پدرانشان را ادامه دهند. یکی از آن دو «شیر قهوهای» نام داشت و نام پسر دیگر «شیر نقرهای» بود. چون پدر شیر قهوهای حیوان مغرور و بیسوادی بود و چیزی جز جنگیدن، یاد نداشت، به پسرش نصیحت کرد: «باید آنقدر بجنگی تا حق خودت را از همة اهالی جنگل مخصوصا رقیبت، شیر نقرهای بیگری». اما پدر شیر نقرهای به پسرش گفت: «تو فرزند باسواد و باشعوری هستی همیشه سعی کن قبل از انجام کارها فکر کنی و سعی نکن با دعوا کارهایت را انجام دهی و به او نصیحت کرد که با شیر قهوهای صلح کنی و دنبال جنگ و خونریزی نباشی. بعد از مرگ آن دو، بین شیر نقرهای و شیر قهوهای ماجراهایی اتفاق میافتد که در این کتاب به تصویر کشیده شده است. این کتاب برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.