پرنده سخنگو
داستانهای کودکان و نوجوانان
داستان مصور و رنگی حاضر درباره صیادی است که روزی در دام خود پرندهای کوچک صید میکند .پرنده از او میخواهد تا در مقابل سه پند ارزنده او را رها سازد .صیاد که از سخنگویی پرنده شگفتزده شده، میگوید :نخست پند اول را بگو تا چنانچه از آن خوشم آمد ترا رها سازم ;مشروط بر آن که دو پند دیگر را فراموش نکنی .پرنده میگوید" :ای صیاد !هر وقت کسی حرفی به تو زد، دربارهاش خوب فکر کن، و بعد آن را باور کن "!صیاد در پی شنیدن این پند، پرنده را رها میکند .سپس پرنده میگوید :پند دوم آن است که برای آنچه از دست رفته غصه نخور و خودت را آزار نده .در پی آن، پرنده آماده پرواز شده میگوید :راستی فراموش کرم راز مهمی را به تو بگویم .در چینهدان من جواهری بزرگ و قیمتی قرار دار که وزن آن پانصد گرم است .در این هنگام صیاد با ناله و زاری میگوید :ای پرنده حقهباز !تو مرا فریب دادهای برگرد و آن جواهر را به من بده .اما هنگامی که دید فریادهایش ثمری ندارد از او خواست حداقل پند سوم را بگوید .در پی این درخواست پرنده کوچک میگوید : تو مگر به آن دو پند عمل کردی که میخواهی پند سوم را بشنوی !آن گاه پرواز کنان از او دور میشود .این داستان برگرفته از مثنوی مولوی است که برای کودکان بازنویسی شده است .