و توی دروازه
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر رمانی در مورد جنگ و دفاع مقدس، تهیه و تألیف شده است. مؤلف در این اثر، از طریق شخصیت اصلی داستان، نکاتی را از زندگی یکی از رزمندگان در قالب داستانهای کوتاه به خوانند یادآوری میکند. این پژوهش، در مورد پسری است به نام کریم که مادرش کریم صدا میکرد و پدرش، خلیل، یکدفعه این کریم خلیل هوای جنگ رفتن به سرش میزند؛ و پدر و مادرشان نیز از خداشون بود که پدر و مادر شهید بهحساب بیایند ولی خودش دو دل بود. همان شب خلیل کریم تا صبح بیدار بود و فکرهای عجیبوغریب میکرد. یک دلش میگفت: «برو» یکدلش میگفت: «بمون» در نهایت دید دارد آفتاب میزند؛ این شد که پا شد وضو گرفت و به خدا گفت: «چه کنم مهربون؟ برم؟ نرم؟ اگه برم میمیرم یا سالم برمیگردم؟ یا شاید هم جانباز بشم!» دلش گرفت. به سجده رفت که صدایی گفت: «برو فرزندم!» ...