لانه یاکریمها (مجموعه داستان)
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
سامان گریه میکرد، «نرگس» و «مصطفی» هم در دو طرف او ایستاده بودند ولی نمیشد کاری کرد. پدر بازهم به مرد التماس کرد، ولی مرد اصرار داشت که این دستور شخص شاهنشاه است و مخالفت با آن به معنای خرابکار بودن است. آنها قصد داشتند خانة ما را در ازای مبلغی کمتر از یک دهم آن خریده و در آنجا پاسگاه و به قول پدرم مرکز جاسوسی برای ساواک برپا کنند. آن روز بلدوزر آورده بودند و تمام خانه حتی حوض ماهیها و لانة یاکریمها را خراب کردند. شب، پدر چادری خرید و روی ویرانة خانه برپا کرد. صبح روز بعد دوباره مامورها آمدند و این بار پدر را با خود بردند. پدرم فریاد زد که «یوسفجان، تو حالا مرد این خانهای»؛ همان روز مجبور شدیم یکی از اتاقهای مونسخانم را کرایه کنیم. هنوز جابهجا نشده بودیم که صدای مردم را شنیدیم. وقتی بیرون رفتیم، مردم محله را دیدیم که تظاهرات کرده و یکصدا فریاد میزدند: «ای شاه خائن آواره گردی، خاک وطن را ویرانه کردی،...». «لانة یاکریمها» یکی از داستانهای کوتاه مجموعة حاضر است. برخی دیگر از داستانهای کتاب عبارتاند از: تصمیم؛ غریبانه؛ فرمانده؛ در جستوجوی من؛ و سایه طوبی.