هر وقت خوکها پرواز کنند
داستانهای تخیلی / گاوها - داستان
در چمنزارهای نزدیک به شهر، گاوی به نام «رالف» زندگی میکرد. یک روز او از پدرش خواست که برایش دوچرخه بخرد. اما پدر موافقت نکرد و گفت که گاوها نمیتوانند دوچرخهسواری کنند. اما با اصرار رالف پدر گفت: هروقت خوکها پرواز کنند من هم برای تو دوچرخه میخرم. رالف که در تصمیم خود مصمم بود برای به انجام رسیدن خواستهاش تلاش فراوانی کرد تا این سرانجام موفق شد.