آوای ماهور
داستانهای فارسی - قرن 14
تصمیم گرفته بود به هر ترتیبی شده، فکر او را از سرش بیرون براند. سخت بود چون هر جای ویلا پا میگذاشت، خاطرههای او زنده میشد. سخت بود چون وقتی ماهور پشت پیانو مینشست، او را میدید که با پلکهای بسته آواز میخواند. سخت بود چون هر سپیده و هر شب آنگاه که قدم به ساحل میگذاشت، جای قدمهای ناب و تازه عشق او را بر روی قلبش احساس میکرد.