من و عروسکم نازی
در یک روز آفتابی دخترک به همراه عروسکش ـ نازنین ـ طناببازی میکند. ناگهان عروسکش به زمین میخورد و صورتش زخمی میشود. مادر دخترک صورت عروسک را میدوزد. سپس در یک روز بارانی نازنین در حیاط میماند و خیس میشود و دخترک او را به حمام میبرد. زمان مدرسه رفتن دخترک فرا میرسد، اما نازنین ناراحت است و دوست ندارد در خانه تنها بماند. دخترک به او قول میدهد که شبها چیزهایی را که در مدرسه آموخته به او نیز بیاموزد تا هر دو باسواد شوند. قبل از عید نوروز پدر و مادر دخترک برای او لباس نو میخرند و چون لباسی به اندازهی نازنین نمییابند، مادر برای او لباس زیبایی میدوزد. تابستان از راه میرسد و "سارا" ـ دوست دخترک ـ به همراه عروسکش، گلبهار، مهمان آنها میشوند. گلبهار و نازنین لحظههای شادی را با هم میگذرانند. شب از راه میرسد و نازنین به خاطر اوقات خوشی که داشتهاند، خدا را شکر میگوید. این داستان در قالب شعر به چاپ رسیده است.