سقفی برای همه
نگین دختر مودب و پاکی بود که در پانزدهسالگی، ناخواسته زندگی مشترک خود را شروع کرده بود. او وارد خانوادهای شده بود که با خانوادة مهربان خودش فاصلة زیادی داشت. نگین با روشی که آموخته بود زندگی مشترک خود را سپری میکرد و سعی میکرد خود را با همسرش «احمد» و خانواده سازگار کند. در مقابل متانت و صبوری او خانوادة احمد مدام او را تحقیر و سرزنش کرده و نگین هر روز تنهاتر و افسردهتر میشد تا این که او صاحب پسر پرشوری به نام «ابراهیم» شد و شادی داشتن او ناملایمات زندگی را از یادش برد. اما بر اثر سهلانگاری مادرشوهرش، ابراهیم فوت کرد و نگین تمام انگیزههای زنده بودنش را از دست داد. در اوج ناامیدی «سهیل» دوست خانوادگی نگین او را ملاقات کرد. سهیل سالهای زیادی برای تحصیل در رشتة پزشکی به خارج رفته و به ایران بازگشته بود. با ورود سهیل زندگی نگین در مسیر جدیدی قرار گرفت و سرنوشتش متحول شد.