هراسه
در این داستان "سیروس آذرباد "به کردستان میرود تا طبق دستور "حشمت خان"، "دریا "دختر "قوچان "را به تهران بیاورد .قرار است که دریا عروس حشمت (همسر رزاق) بشود، اما "رزاق "که عقل درست و حسابی هم ندارد با فریب دوستش بعد از کلاهبرداری فرار میکند و در پی آن ماجراهایی رخ میدهد که سرنوشت سیروس و دریا را به هم گره میزند .