شعری که شنیده نشد
داستانهای نوجوانان آمریکایی - قرن 20م.
چند روز بیشتر به تولد آمارا نمانده و فقط یک هدیه از پدر و مادرش میخواهد؛ به هارلم نیویورک برود و خانواده پدری و خانه کودکی او را ببیند. ولی نیویورک با تصویری که آماررا در ذهنش ساخته، خیلی فرق دارد. خیابانهای نیویورک پر رفت و آمدند، مترو پیچ در پیچ و گیج کننده است و پیادهروها باریکاند. پدرش هم آنقدر سرگرم کار است که نمیتواند کنارش باشد. آمارا باز همدست از پرس و جو بر نمیدارد. جستجو میکند و چیزهای بیشتری درباره هارلم، پدرش و گذشته خانوادهاش یاد میگیرد و میداند خیلی چیزهاست که او را با خانوادهاش و همچنین پدرش پیوند میدهد.