حنایی و قوقولی
داستانهای تخیلی / جوجهها - داستان
حنایی یک تخم گذاشته بود و قدقدقدا میکرد، قوقولی بیصبرانه برای او بهبه و چهچه میکرد. اما حنایی میگفت ساکت باش، حالا وقت بهبه و چهچه نیست. طی پنج روز حنایی پنج تخم گذاشت و قوقولی هم دور و برش میچرخید و دلش میخواست بهبه و چهچه کند. روزها گذشت تا این که سه هفته سپری شد. بعد از آن پنج جوجة طلایی از تخمها بیرون آمدند و حنایی به قوقولی گفت، حالا میتوانی با خیال راحت بهبه و چهچه کنی. داستان حاضر برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.