کفشهای سیندرلا
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستانی فارسی بر اساس یک ماجرای واقعی است. این داستان با زبانی ساده و روان نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «بوتیک مرجان تنها بوتیک خیابان ما بود، با انواع و اقسام لباسها. این بوتیک ویترین قشنگی هم داشت. یک جفت کفش بچهگانه قشنگ هم کف ویترین بود که دختر کوچک قصه عاشق آنها شده بود. او با خودش فکر میکرد این کفشها حتماً مال سیندرلاست. و هر شب خواب میدید که با آن کفشها سوار کالسکه میشود و به مهمانی میرود. اما او همیشه بهجای شاهزاده زیبا، یک مرد با موهای جوگندمی در ذهنش مجسم میکرد».