غرور زخمی
داستانهای فارسی - قرن 14
سلام عموی عزیزم. من لئون پسر آنری آدام هستم. چون وقت کم است مختصر و مفید برایتان مینویسم. ارباب پدرم را کشت و قتل او را به گردن من انداخت و من هم که چارهای جز فرار نداشتم، از خانه بیرون زدم و به سمت پاریس فرار کردم. در راه زخمی شدم و این دختربچه که نامش کلارا و البته کر و لال است، به من کمک کرد. سرپرستی نداشت و به خاطر اتفاقاتی که پیش آمد، مجبور شدم او را با خود همراه کنم.