خواب شیرین زینب
پدر و کودک - داستان / داستانهای آموزنده / داستانهای اجتماعی
در یک روستای سرسبز، زینب هشتساله با خانوادهاش زندگی میکرد. او دختری مهربان و شاگرد اول مدرسه بود. زینب غم بزرگی در دل داشت و آن بیماری پدرش بود که او را زمینگیر کرده و مسئولیت کارها بر گردن مادر افتاده بود. زینب به پدر و مادرش کمک میکرد و گاهی برای دعا به امامزادهای که در روستا بود، میرفت. مدتی بعد بیماری پدر شدت گرفت و او به کلی نابینا شد. زینب دلشکسته به امامزاده رفت و آنقدر گریه کرد که از حال رفت. او در امامزاده نذری کرده بود و وقتی به خانه بازگشت نذر او قبول شده و پدر بینا شده بود. این کتاب برای کودکان گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.