قلمفروش
داستانهای فارسی - قرن 14
نیما ماشین را به زحمت بین دو شاسی بلند پارک میکند و وارد بازارچه خیریه میشود. دختر جوانی خوشآمد میگوید و او را به سمت غرفهها راهنمایی میکند. نیما خیر معابانه به غرفهها نگاه میکند. هلیا با مانتوی گشاد جلوباز سرخ رنگ وارد میشود، مدیران خیریه میروند استقبالش. در بازدید از غرفهها، همراهیش میکنند. در غرفههای مواد غذایی از هر غذایی چشید و میگوید برایش دو بسته بگذارند که ببرد خانه برای دخترهایش. بستههای غذای گرم، شیرینی، انار دانه شده، حلوا، چای ترش و سبز را در کیسه پلاستیکی روی میز برایش آماده میگذارند. هر غرفهای که میگوید میل ندارم، با اصرار یک قاشق توی دهانش میگذارند تا امتحان کند، شاید نظرش عوض شود.