جنگ مروارید: لطایف و حکایات شیرین
در حکایت «شومی عابر» میخوانیم: پادشاهی با اسب از راهی عبور میکرد. ناگهان پای اسب لغزید و او به زمین افتاد. تا بلند شد، چشمش به عابری افتاد. بلافاصله دستور داد تا او را بکشند، چرا که فکر میکرد که شومی عابر باعث افتادن او شده است. عابر به پادشاه گفت: «انصاف داشته باش، زیرا وقتی تو از اسب افتادی و مرا دیدی سالم برخاستی، ولی من تا تو رادیدم قرار شد کشته شوم، خودت قضاوت کن که کدامیک از ما شومتر هستیم؟» پادشاه هم خندید و او را عفو کرد. مجموعة حاضر دربرگیرندة اشعار و متنهای کوتاه در قالب طنز از اشخاصی مانند «رهی معیری»، «امام فخر رازی» و «رودکی»است که به یک مورد از آنها اشاره شد. از دیگر عنوانهای آنها مطالب کتاب میتوان به: پیری، ادعای غلط، خواب عجیب و انتظار اشاره کرد.