عشقی به سپیدی مهتاب
استاد شایان به خواب ابدی فرو رفت و بعد از یک سال از مرگ او، دخترش، «ویدا» و همسرش برای تفریح و رفاه بیشتر عزم اروپا را کردند. وحید، پسر استاد شایان علاقهمند به وطن و مخالف رفتن بود و دوست داشت در کشورش بماند و به مردم وطن خود خدمت کند. ویدا و مادرش ایران را ترک کردند، خانه به فروش رسید و وحید برای آبادانی کشور خود راهی روستای بهارستان در ورامین شد. او برخلاف تردیدش در مورد پذیرفته شدن توسط اهالی آنجا، مورد استقبال مردم و مسئولین جهاد سازندگی قرار گرفت و تمام روستا به جز مهتاب، دختر نوازندهای که نسبت به او ظاهرا بیتفاوت بود، به دیدن وحید رفتند. رفتار دختر نوازنده، موجب کنجکاوی وحید شد و او را درگیر ماجراهایی کرد که در این کتاب به نگارش درآمده است.