چرا ترس از مرگ و مویه بر آن؟
مرگ
از بین همهی ترسهایی که در زندگی زمینی احاطهمان کردهاند، شاید بتوان گفت: شدیدترین و فلجکنندهترین ترس، ترس از مرگ است. در بیشتر موارد، فقط اندیشهی مرگ کافی است تا لرزه بر انداممان بیندازد. گاندی در این نوشتار به ما میآموزد که کودکی، پیری، بیماری و مرگ ملازمان جداییناپذیر جسماند. ما از مرگ میهراسیم از آن رو که میپنداریم با زوال تن، همهچیز به پایان میرسد. فراموش میکنیم روحی که درون آن سکنی دارد ویرانی نمیپذیرد. گاندی میگوید: زندگی فقط به آن اندازه تحملپذیر است که مرگ را نه دشمن، بلکه دوست خویش بدانیم. مرگ دوست ماست چرا که از زحمت و محنت و رنج رهاییمان میبخشد. اندوهی که از جدایی از عزیزانمان ـ آنگاه که مرگ آنها را میرباید ـ در دل حس میکنیم همه ناشی از جهل و خودخواهی ماست. به اعتقاد نویسنده، اگر فقط میتوانستیم پدیدهها را در پرتوی نور ببینیم، دیگر نه هراسی از مرگ به دل میداشتیم و نه اندوهی از آن در سینه حس میکردیم.