پاندورا
داستانهای فارسی - قرن 14
در معمای لاینحل عشق گرفتار ماندهام. تو محبوب و مطلوبی، پیچیده در بلا و بدبختی. عاشقانه میخواهمت، تابع دوریات را ندارم، اما مشکلات را چه کنم؟ نمیخواهم وصال محال شود. حتی اگر تقدیر برای من و تو خواب شیشه و سنگ را دیده باشد، باز هم میخواهمت، تقدیر را بر هم میریزم، به خاطر تو، به خاطر خودم، به خاطر عشقی که نیمهکاره ماند... .