پاییز گل سرخ (و داستانهای دیگر)
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
از پشت سر، صدایی شنید. به عقب برگشت. فرهنگ گل سرخی به دست، پیش رویش ایستاده بود. چشمان خورشید به روشنی میدرخشید. فرهنگ گل را به سویش گرفت. خورشید بی اختیار دست دراز کرد و خواست گل را بگیرد؛ اما نه! پشیمان شد. دست مرد را کنار زد. گامی جلو گذاشت و در چشمانش خیره شد. گل نه! خودت را میخواهم...