چیروکی قومری ودارفروشی ههژار
در این کتاب مصور و رنگی که برای گروه سنی "ب" و به زبان کردی به چاپ رسیده، داستان هیزم فروشی بازگو شده است که یک روز برای جمعآوری هیزم به جنگل میرود. او در آن جا چند قمری دیده، دست به تیر و کمان میبرد تا آنها را شکار کند؛ اما قمریها به او میگویند که اگر آنها را نکشد آرزوهایش را برآورده میکنند. هیزم فروش آرزوهایش را میگوید و آنها نیز آن آرزوها را برآورده میکنند. زمانی نمیگذرد که هیزم فروش، پادشاهی ثروتمند میگردد. این در حالی است که آتش حرص و زیاده خواهی همچنان در وجودش زبانه میکشد و همین امر او را به سوی نابودی و فقر هدایت میکند. سرانجام نیز هیزم فروش همه چیز را از دست داده به مرد فقیری تبدیل میشود.