کیانا برادرش را دوست دارد
داستانهای کودکان و نوجوانان
"کیانا" مدتها است که منتظر یک همبازی است. و این همبازی کسی نیست جز یک نینی کوچولو که به زودی به دنیا میآید. او گمان میکند که با آمدن فرزند جدید این امکان وجود دارد که مادر دیگر مانند سابق او را دوست نداشته باشد. او نگرانیاش را با مادر درمیان میگذارد و مادر به او اطمینان میدهد که هم او و هم نوزاد هنوز متولد نشده، هردو، او را دوست خواهند داشت. کیانا خوشحال میشود و به مادر پیشنهاد میکند که نیمی از اتاقش را به نوزاد اختصاص دهند تا بدینترتیب هم او و هم نوزاد کوچک هر دو دارای اتاق باشند. مادر از پیشنهاد او استقبال میکند و به کمک کیانا اتاق را آماده میکند.چندروز بعد مادر به بیمارستان میرود و چند روز بعد با پسر کوچکی به خانه بازمیگردد. مدتی بعد کیانا و مادر و پدرش به همراه نوزاد کوچک به پارک میروند. کیانا با خوشحالی کالسکه را هل میدهد. او با خود میگوید: "من برادرم را خیلی دوست دارم!".