روباه شکمو
داستانهای آموزنده / داستانهای حیوانات
کتاب مصور حاضر، داستانی از حیوانات است که با زبانی ساده و روان برای گروههای سنی (الف) و (ب) نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «در یک روز گرم تابستانی، روباه در حال قدم زدن در باغ بزرگ و زیبایی بود. به دنبال چیزی برای خوردن میگشت. کمی که جلوتر رفت، چشمش به درخت انگور افتاد. او با خوشحالی تصور کرد که در حال خوردن انگورهاست و خوشحال شد. تصمیم گرفت به سمت بالا پریده تا به انگورها برسد. اما هر چه میپرید به خوشههای انگور نمیرسید. او حتی سعی کرد از تنه درخت بالا برود، فایدهای نداشت. او خیلی زود عصبانی شد و از به دست آوردن انگورها ناامید شد و در آن روز گرسنه ماند».