عاشقانه
در سالهایی که به لرستان سفر کردهبودم، قصهای بر سر زبان مردم الیگودرز بود که برای هرکه به آنجا وارد میشد نقل کرده و میگفتند در روزهایی که زمین پوشیده از برف است، تنهایی به روستا نروند و به کوهستان قدم نگذارند. آنها حکایت میکردند که روزی معلم تازهواردی هنگام رفتن به روستا، در میان بوران میماند و گرگ گرسنهای به او حمله میکند. او به بالای درخت میرود و گرگ آنقدر میماند تا او یخ بزند و بعد او را میدرد. دانایی میگفت: شباهت غریبی بین گرگ و آدمهایی است که چشم دیدن صعود و رشد آشنایان خود را ندارند، آنقدر منتظر میمانند تا او سقوط کند و یکباره جان و اموالش را میدرند. مجموعة حاضر مشتمل بر داستانهایی کوتاه تحت عناوینی چون دروغ بزرگ، خرید احترام، پدر، غرور، مجازات و درد دل است. داستان ذکر شده «شکار گرگ» نام دارد.