آوان
داستانهای فارسی - قرن 14
این کتاب، داستانی فارسی در ژانر اجتماعی است. داستان را دختری بهنام «پونه» روایت میکند که هر هفته به قبرستان میرود و به یار ازدستدادهاش سر میزند، او اینبار پس از گذشت چند هفته به دیدار یارش رفته و به یاد گذشته و خاطرات مادرش میافتد و... . در بخشی از داستان میخوانید: «متوجه شدم آوان بالای سرم ایستاده، سرم را بلند کردم و نگاهش کردم، از درد زیاد لبم را به دندان گرفتم، با آن کلاه و شالی که به صورتش بسته بود فقط چشمانش را میدیدم...».