سکوت در انتظار...
داستانهای فارسی - قرن 14
«ارغوان» و «ارمغان» در زمان کودکی پدر خود را از دست دادهاند. مادر با تحمل فشار زندگی، آنها را به تنهایی بزرگ کرده است و اینک هردوی آنها در آستانة ازدواج هستند و خواستگاران زیادی دارند. ارمغان با فردی به نام «بیژن» ازدواج میکند و در همین حین مادر با اصرار اطرافیان تن به ازدواج با فردی به نام «حاجاحمد» میدهد. ارغوان و ارمغان با دیدن حاج احمد تمام تردیدها و کابوسهای خود دربارة ناپدری را فراموش میکنند و بین دو خانواده انس و الفت برقرار میشود. «نیما»، پسر حاجاحمد، که در دانشگاه شیراز مشغول به تحصیل است با دیدن ارغوان دلباختة او میشود، در حالی که ارغوان در تردید علاقة واقعی پسر داییاش «نیما» نسبت به خود به سر میبرد.