کشتارگاه
داستانهای فارسی - قرن 14
زمستان تازه شروع شده بود. باقیمانده لکههای سفید متراکم برف چند روز پیش، در گوشهی کوچهها بر روی بامهای خانه و هر جای دیگری دیده میشد. هوای سرد تازه جان گرفته زمستان آنها را ترد و خشک کرده بود، طوری که اگر بنا بود از روی برفها بگذاری، صدای کروچ کروچ آنها از دور هم شنیده میشد. البته لایه تیره رنگی در این چند روز به مرور سپیدی سطح برفها را پوشانده است. کانی کت سیاهی پوشیده است. گوشههای کلاه آن، شبیه کلاه اسکیموها یک نیم دایره پشمی قهوهای و خاکستری رنگی تا زیر گردنش کشیده است. همیشه کت را هنگامی که در هوای سرد از خانه بیرون میآمد با رغبت میپوشید. مطمئن بود با وجود سردی هوای شهر که تازه با مادرش در آن ماوا گرفته بودند، از او به خوبی حفاظت میکند.