رو به غروب (یک داستان بلند)
داستان حاضر دربارهی مردی است که به همراه خانوادهی خود در روستایی زندگی میکنند. او صاحب چندین فرزند است که یکی از آنها بیمار است. مرد که همواره از شرایط فقر و بدبختی و بیماری فرزند ناراحت است، شاهد مرگ گاو خود ـ که تنها تکیهگاه اقتصادی خانواده است ـ نیز میگردد. او پس از این اتفاقات، برای کار کردن از روستا به شهر میآید و در شهر به طور ناخواسته با روحانیای آشنا میشود که فعالیتهای ضد رژیم انجام میدهد و همین امر موجب دستگیری و به زندان افتادن مرد میشود. از طرفی به هنگام به سر بردن او در زندان، زلزلهی مهیبی در روستای زادگاه وی اتفاق افتاده و باعث مرگ تمام اعضای خانوادهاش میشود و...