با من بازی کن
پسر کوچکی به نام "کایلو" بعد از گردش بسیار با ماشین جدید پدرش دوست ندارد به خانه برگردد. اما پدر به او میگوید که باید به سر کار برود. او به کایلو قول میدهد که فردا، که روز تعطیل است، حتما با او بازی کند. فردای آن روز آنها با پرتاب کردن بالش به سوی یکدیگر بازی میکنند. سپس با ماشینهای اسباببازی با یکدیگر مسابقه میدهند و کایلو برنده میشود. بعد از خوردن صبحانه پدر از کایلو میخواهد که برای شستن ماشینش به او کمک کند و سرانجام آنها به خواستهی کایلو به گردش میروند. داستان حاضر به دو زبان فارسی و انگلیسی بازگو شده است.