کودکی به نام "هیچ"
این داستان که سالهای آغازین زندگی پسرکی را شامل میشود خاطرهای است واقعی، تاثرآور و برانگیزاننده از اراده او برای زنده ماندن . کودکی "دیوید پلرز "در زیر شکنجهها و گرسنگی دادنهای وحشیانه مادرش ـ که روحا بیثبات و دائمالخمر بود ـ سپری شد .از نظر مادر، پسرش دیگر نه فرزند بلکه برده بود، و نه پسر بچه، بلکه "هیچ " بود و بس .بستر پسرک یا همان پتوی سربازی کهنه، در زیر زمین خانه قرار داشت .لباسهایش پاره و بویناک بودند .اگر مادر اجازه میداد که غذایی بخورد، فقط تکههای باقی مانده در ظرف سگها را میخورد . "دیوید "رویای یافتن خانوادهای را داشت تا او را دوست بدارند و فرزندشان برشمارند .او سالها کشمکش، محرومیت و نومیدی را تاب آورد تا رویاهایش را برآورده سازد و چیزی از خود در این جهان به یادگار نهد .