گربه تنبل
داستانهای حیوانات / داستانهای تربیتی
در مزرعهای زیبا که همگی مشغول جمعآوری غذا برای زمستان بودند. گربۀ تنبل دست به هیچ کاری نمیزد و از دسترنج دیگران استفاده میکرد؛ او به میوهفروشی اردک میرفت و میوههایش را به زور برمیداشت و کیکهایی را که خرس در پنجره گذاشته بود تا خنک شود برمیداشت و فرار میکرد. یک روز آقا خرسه تصمیم گرفت گربه را تنبیه کند. بنابراین کیکی ظاهرا خوشمزه پخت و داخل آن را پر از فلفل کرد و مثل همیشه آن را لبۀ پنجره گذاشت. گربه مثل همیشه کیک را برداشت و خورد اما دهانش به شدت سوخت. او رفت تا از چشمه کمی آب بنوشد اما حیوانات سد راه او شدند و گربه مجبور شد تا از همه عذرخواهی کند. او از کارش پشیمان شده بود. کودکان در این داستان تربیتی میآموزند که زندگی شرافتمندانه بهتر از تنبلی است.