افسانه فلوت بداغ
نویسنده پس از مقدمهی کوتاهی دربارهی ادبیات اوکراینی، یکی از افسانههای این دیار را معرفی میکند. در این افسانه، خواهری به دست خواهر دیگر به قتل میرسد و بوتهی بداغی که (مانند سرو در ابیات فارسی سمبل زیبایی و موزون بودن است)، روی قبر مقتول، رشد میکند و هنگامی که از روی اتفاق، فلوتی از آن درست میکنند، فلوت مذکور به صدا درآمده، مجرم و نوع جرم او را فاش میسازد. به تصریح نویسنده: "هدف از این داستانهای تخیلی مجرمانه، اثبات این حقیقت است که دیر یا زود، جرم آشکار میشود و حتی اگر آدمیزادی شاهد آن نباشد، طبیعت، خود علیه قاتل، شهادت میدهد (ماه در آلمان، لکلک، نی و غیره). از این منظر، فلوت اوکراینی که با صدای دخترانهی سوزناکی آواز میخواند، با استعارهی انجیلی "سنگی که تا آسمان، بانگ برمیآورد"، هیچ تفاوتی ندارد: این داستان فولکلور، دیرزمانی است که ریختن خون بیگناه را نه تنها شکستن قانون انسانی بلکه قانون کیهانی و الهی و جرم علیه کائنات میپندارد. متاسفانه در قرن گذشته تمدن ما به نحو غیر قابل بازگشتی، این حساسیت را از دست داد. صحنههای متعددی از قتل و خونریزی که به واسطهی رسانههای جمعی به ما تحمیل میشود، وحشت مرموزی را که قبلا از خونریزی به مثابهی عملی غیر طبیعی و کمرآلود در نهاد انسان وجود داشت، به کلی از بین برد، به طوری که این وحشت فقط در کودکان هنوز پابرجاست".