من نیز میگریستم ولی آرام آرام
داستانهای فارسی - قرن 14
مهسا در رشتة گرافیک تحصیل میکند و از اقلیتهای مذهبی در همدان است. او به همراه خانوادهاش زندگی میکند. سعید با مهسا آشنا میشود و آنها تصمیم به ازدواج میگیرند و مدتی با هم نامزد میمانند. در همین حین سعید برای کار به تهران میرود و مهسا در شرکتی مشغول کار میشود. روزی مهسا در اتاق خواهرش، مهتاب نامهای پیدا میکند و متوجه عشق و علاقة او به سعید میشود. او تصمیم به ترک خانه و کار میگیرد.