ماهی دریا
داستانهای تخیلی
یک ماهی دریا بود که به ماهیهای رودخانه حسادت میکرد. او با خود فکر میکرد: "من چیزی به جز دریای بزرگ نمیبینم، من کنارههای پرگل رودخانه را ندیدم، من سقفهای قرمز سفالی خانهها را ندیدم". بنابراین یک روز به پیشنهاد دوستش تصمیم گرفت تا به کنارهها برود و از آنجا خانههای انسانها و بچههایی را ببیند که در ساحل بازی میکنند. او به ساحل رفت و توسط دو کودک به برکهای منتقل شد. اما هنوز مدتی نگذشته بود که دریافت به جایی جز دریا تعلق ندارد. سپس او توسط دوست بچهها به دریا بازگشت، زیرا بچهها به ناراحتی ماهی پی برده بودند. ماهی از این سفر چیزی به ماهیهای دیگر نگفت، زیرا ماهی کوچک این را میدانست که سفر بر روی زمین برای ماهیهای دریا باید یک افسانه باقی بماند.